پسرجانکم ؛ سلام …
بچهتر که بودم بزرگ شدن برایم آرزو بود. بعد مسابقه میدادیم که کداممان بزرگتر است و میدانی شاخص بزرگتر شدن چه بود؟ اینکه روبروی هم بایستیم و دستهایمان را دراز کنیم ببینیم دست کی بالاتر هست و خب آن سالها نمیدانستیم همیشه دست یکی بالای دست دیگری هست
و البته این مسابقه هرگز تمام نمیشود و انگار آدمها در همه زندگی مشغول اثبات بزرگتر بودن خود به دیگران هستند فقط بجای کشیدن دستها روشهای دیگری را انتخاب میکنند مثل تقابل خانه ماشین پول و … اما به هرحال اولین شیوه اثبات بزرگتر شدن این بود که دستمان بالاتر باشد یا دستمان به جایی برسد
مثلا رسیدن دست به زنگ، خودش یک مرحله جدی از زندگی بود یا رسیدن دست به طاقچه در خانه مادربزرگ و یا رسیدن دست به میله های بالای مینیبوس و هرکدام که طی میشد، باید یک شاخص دیگر برای بزرگتر شدن پیدا میکردیم
اما پسر …
حالا میفهمم آنجایی که اگر دستم برسد، یعنی واقعاً بزرگ شدم کجاست! بزرگ آن کسی است که دستش به شانههای خودش برسد و بتواند گاهی سفت و محکم خودش را در آغوش بگیرد. آدمهایی که نمیتوانند خودشان را بغل کنند، همیشه در تمنای دیگران خواهند ماند و آدمی که چشمش به دستان دیگران است، بزرگ نمیشود … علی، هر وقت دستت به شانههای خودت رسید یعنی آنقدر بزرگ شدی که نیازمند تصدیق کسی نخواهی بود
باشه بابا؟